کوله‌پشتی من در سال ۹۵

IMG_4401

همان اول ۹۵ نشستم و تکلیفم را با ۹۴ روشن کردم. ۹۴ سه بخش داشت:اشتباه، سکون و شتاب.

اشتباه از فروردین شروع شد تا خرداد ادامه یافت. قبول پوزیشنی تصنعی در آژانسی محترم که نه من به دردشان می‌خوردم و نه آن‌ها به درد من.

سکون از تیرماه شروع شد و تمام تابستان با من بود. سکونی که آبستن شور و حرکت پاییز و زمستان بود.

گفتم که همان اول ۹۵ نشستم و تکلیفم را با ۹۴ روشن کردم. می‌‌دانم ۹۴ موتور مرا دوباره روشن کرد. از بین ۷۲ پروژه، موفق شدم ۲۵٪ آن‌ها را از آن خودم کنم و نمی‌دانم که برای بقیه این درصد چقدر است و چه معنایی دارد. اما می‌دانم که برای من پیشرفتی چشمگیر بود.

وقتی به آنچه که در کوله‌پشتی ۹۴ نوشتم رجوع می‌کنم می‌بینم که جز پروژه‌های شخصی تقریبا به تمام آنچه که در کوله‌پشتی‌ام گذاشته بودم، دست یافته‌ام. اگر هم پروژه‌های شخصی عملی نشد، دلیلش بیشتر از همه سوق دادن تمام انرژی‌ام به سمت باقی ماجرا بود.

اما چه چیزهایی را از کوله‌پشتی ۹۴ خارج می‌کنم:

بله گفتن: من تقریبا به همه چیز بله می‌گویم. به مشتریان کسب و کارم که همان تبلیغات باشد، از همه بیشتر. بزرگترین ضربه‌های کاری و مالی و جسمی‌ام را از همین بله گفتن‌های همیشگی به دست آورده‌ام.

اعتماد: من تقریبا به همه اعتماد می‌کنم. از نظر من هیچ‌کس دروغگو نیست. همیشه فکر می‌کنم چه نیازی هست که آدم‌ها دروغ بگویند؟ سال ۹۴ چند اعتماد بی‌جا و چشم بسته دمار از روزگارم درآوردند.

کاهلی: دوست آرتیستی دارم که واژه‌ای یادم داد و برداشت بد از آن واژه بدبختم کرد. وقتی چند سالی کار نمی‌کرد و می‌گفت پرسه می‌زند. پرسه زدن را چنین معنا می‌کرد که یعنی درست است کاری نمی‌کنم اما به امید یافتن ایده‌های ناب در میان زندگی، کتاب‌، فیلم، موسیقی، گالری و کافه پرسه می‌زنم. پرسه زدن برای من نیست. من باید بسازم. خوب یا بد. پرسه زدن برای من به قیمت کاهلی‌های کش دار تمام شد. گاهی فکر می‌کنم درک ما از کلمات و عمل و عکس‌العمل ما به آن‌ها چقدر درونی و متفاوت است.

به تاخیرانداختن آنچه باید گفت: رودرباستی هم از آن چیزهاست که بیچاره‌ام کرده. نمی‌شود هم را راضی نگه‌داشت. گاهی آدم حرفی می‌زند یا زدن حرفی را به تاخیر می‌اندازد به امید تغییر شرایط. شرایط معمولا بدون دخالت آدم تغییر نمی‌کنند. جهان میل به تعادل دارد. شرایط را با به هم زدن تعادل می‌توان تغییر داد. به خوب، یا به بد.

و آنچه در کوله‌پشتی ۹۵ می‌گذارم:

عشق: عشق به عزیزانم، به کارم، به ایده‌ها و آرمان‌ها و آرزوهایم ناگهان وجودم را فراگرفته است. از پانمی‌نشینم و قدر این عشق را می‌دانم.

باور: نیت به انجام کار یک چیز است و انجام آن کار کاملا چیز دیگری. برای حرکت میان نیت و عمل به باور نیاز دارم. باور به خود، باور به آنچه که نیتش را دارم و باور به‌ آنچه که انجام می‌دهم در نهایت محصول من است. خوب یا بد.

رهایی: قبلا هم گفتم. نمی‌شود همه را راضی نگه داشت. اصلا بدترین چیز آن است که آدم برای بقیه زندگی کند. امسال به آنچه که دیگران با آن مرا قضاوت خواهند کرد، مقید نخواهم بود. گاهی برای رسیدن به آرمان‌ها و آرزوها باید خاک کفش‌ها را تکاند و پشت سر را نگاه نکرد.

یک سال تا چهل سالگی فاصله دارم. بخش بیشتر عمرم گذشته. برنامه‌ای جامع اما کم‌تعداد برای امسال خودم نوشته‌ام. دقیقا می‌دانم که از ۹۵ چه می‌خواهم و آنقدر صریح نوشته‌ام که چاره‌ای جز تبعیت از اهدافم ندارم.

امیدوارم ۱۳۹۵ سالی پر از عشق، باور و رهایی برای تمام عزیزانم باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.