مستند ۲۳۰ سال و …

مستند ۲۳۰ سال ماکان مهرپویا

محسن میرزایی ماکان مهرپویا

در سال ۱۳۹۲ به سفارش انتشارات سیته و به تهیه‌کنندگی آژانس تبلیغاتی تیراژه مستندی ساختم با نام “۲۳۰ سال”.

این مستند ۲۰ دقیقه‌ای در اصل فیلمی است به مناسبت رونمایی از مجموعه بی‌نظیر ۶ جلدی “۲۳۰ سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی زبان” که به قلم استاد بی‌بدیل تبلیغات ایران محسن میرزایی منتشر شده است.

مستند “۲۳۰ سال” با ساختاری مصاحبه محور به روند شکل‌گیری و انتشار این مجموعه از زبان استاد محسن میرزایی و همچنین استاد منوچهر مستوفی٬ استاد کامران کاتوزیان٬ دکتر نمک‌دوست٬ دکتر شکرخواه٬ استاد پروین و همچنین آقای شاهین ترکمن (مدیر نشر سیته) می‌پردازد.

این فیلم در اواخر سال ۹۲ هم‌زمان با رونمایی کتاب در خانه هنرمندان ایران اکران شد.

اما در خلال ضبط این فیلم٬ ایده‌ی گسترده‌تری درباره‌ی تولید مستندهایی درباره اساتید منوچهر مستوفی٬ کامران کاتوزیان٬ محسن میرزایی٬ خلاقیت در تبلیغات ایرانی و از همه مهم‌تر تاریخ تبلیغات در ایران شکل گرفت و بخش‌هایی در این زمینه‌ها نیز فیلمبرداری شد. اما به دلایلی تهیه‌کننده ترجیح داد تا مستند در همان فاز رونمایی کتاب متوقف شود.حسرتی تلخ بر سرانجام پروژه‌هایی بزرگ که جایشان در میان مستندهای ایرانی خالی است.

۲۳۰ سال تبلیغات در مطبوعات فارسی زبان محسن میرزایی  نشر سیته مستند ماکان مهرپویااما و به هر ترتیب من به عنوان کارگردان این فیلم آمادگی این را دارم تا مستندهای یاد شده را با همکاری سایر آژانس‌های تبلیغاتی٬ شرکت‌های فیلمسازی٬ تهیه‌کنندگان محترم و شبکه‌های تلویزیونی به سرانجامی مفید برسانم.

برای ارتباط با من در رابطه با این پروژه‌ها می‌توانید از راه‌هایی که در این صفحه آمده استفاده کنید.

مصاحبه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با من در مورد مستند “۲۳۰ سال”:

ماکان مهرپویا در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، اظهار کرد: مستند «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» به فرایند نگارش و انتشار این کتاب می‌پردازد. انتشارت سیته به‌دلیل این‌که ناشر تخصصی کتاب‌های بازاریابی و تبلیغات به‌شمار می‌رود، تلاش کرده تا علاوه‌بر انتشار کتاب «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» فیلمی نیز با همین نام برای معرفی کتاب، همچنین معرفی تاریخچه آغاز تبلیغات و روند آن تا پیش از انقلاب را عرضه کند.

کارگردان مستند «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» درباره محتوای فیلم بیان کرد: این فیلم اثری گفت‌وگومحور همراه با بخش‌هایی از کتاب است که افرادی چون کامران کاتوزیان، نقاش و مجسمه‌ساز، ناصرالدین پروین، پژوهشگر تاریخ مطبوعات، علی‌اکبر فرهنگی، حسن نمکدوست و یونس شکرخواه از استادان و پژوهشگران پیشکسوت حوزه ارتباطات و رسانه سخن گفته‌اند.

وی درباره آغاز تبلیغات فارسی اظهار کرد: نخستین آگهی تبلیغاتی فارسی‌زبان در روزنامه «ایندیاگزت» هند منتشر شد. این آگهی مربوط به 230 سال پیش و هم‌دوره با عصر قاجار در ایران است. در این دوره هند مستعمره انگلیس و زبان رسمی نیز انگلیسی بود اما در منطقه‌ای که پارسیان هند زندگی می‌کردند، آگهی‌ها علاوه‌بر انگلیسی به فارسی نیز منتشر می‌شدند. نخستین آگهی فارسی‌زبان متعلق به این دوره است و در واقع تبلیغ کالا یا خدمات نیست بلکه حالت اعلان دارد.

این کارگردان در ادامه توضیح داد: مهم‌ترین ویژگی بررسی روند این تبلیغات، آگاهی از موقعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایرانیان در دوره‌های مختلف و روند تغییرات آن‌ها در این 230 سال به‌شمار می‌رود. قدمت تبلیغات در زبان فارسی نیز مساله مهمی است به این دلیل که کشورهایی در دنیا مانند کانادا هستند که سابقه شکل‌گیری دولت در آن‌ها کمتر از 200 سال است اما از نظر تبلیغات در سطح بالایی قرار گرفته‌اند، در حالی‌که ایرانیان با سابقه‌ای طولانی، قدمت و پشتوانه بسیار، در این حوزه حرفی برای گفتن ندارند.

مهرپویا درباره هدف ساخت مستند «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» نیز توضیح داد: هدف از ساخت و نمایش فیلم، شناخت تاریخ تبلیغات ایران، همچنین تبلیغ و انتشار کتاب است. این فیلم از سویی مستندی مستقل به‌شمار می‌رود که روند دگرگونی تبلیغات فارسی‌زبان را بیان و از سوی دیگر به معرفی و شناساندن کتاب، نویسنده و افرادی که در تدوین کتاب با محسن میرزایی (نویسنده کتاب)‌ همکاری داشته‌اند، کمک می‌کند.

مستند ۲۳۰ سال ماکان مهرپویااین کارگردان به دوره‌ای که این تبلیغات منتشر شده‌اند، اشاره کرد و گفت: با انتشار نخستین آگهی در هند، تبلیغات وارد ایران می‌شود. این تبلیغ‌ها با نثر آن دوره و زبان ساده به سمت فروش کالا و خدمات سوق پیدا می‌کنند و پس از مدتی تصویر به آن‌ها افزوده می‌شود. بررسی روند تبلیغات در این کتاب تا دوره پیش از انقلاب انجام شده که به‌دلیل تخصص و اشراف نویسنده کتاب بر این دوره‌هاست. این کتاب اثری ارزشمند در حوزه تاریخ مطبوعات و تاریخ تبلیغات به‌شمار می‌رود و بیش از دو هزار صفحه دارد که در 6 جلد گردآوری شده است.

وی درباره انگیزه مولف کتاب اظهار کرد: این کتاب تنها شامل عکس نیست و در هر بخش آن درباره تاریخ، شرایط اجتماعی و سیاسی هر دوره اطلاعاتی در اختیار مخاطب قرار می‌دهد که در دیگر کتاب‌های تاریخی کمتر دیده می‌شود. نویسنده کتاب در این فیلم درباره انگیزه نوشتن کتاب توضیح داده و می‌گوید، چنین کتابی باید تا پیش از این تدوین می‌شد اما مغفول مانده بود، به همین دلیل وظیفه خود دانستم تا آن‌ها را گردآوری و در اختیار پژوهشگران قرار دهم.

پیش از این نیز شاهین ترکمن، ناشر کتاب این مجموعه گفته بود:‌ این کتاب با نگاهی به نخستین آگهی‌ها به زبان فارسی در قلمرو ایران فرهنگی آغاز می‌شود و با بررسی آگهی‌های تجاری در دهه 50 پایان می‌یابد، نه‌تنها دربرگیرنده تاریخچه شکل‌گیری نخستین آگهی‌های مطبوعاتی در دوره‌های ناصری، مظفری، مشروطه و پهلوی اول و دوم است بلکه با نگاهی موشکافانه به بررسی وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هر یک از این دوره‌ها پرداخته است.

ماکان مهرپویا، دارای مدرک کارشناسی‌ارشد سینما از دانشگاه تهران است و 16 سال در حوزه تبلیغات و به‌ویژه تبلیغات تلویزیونی فعالیت می‌کند.

مراسم رونمایی از کتاب «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» به‌قلم محسن میرزایی جمعه (22 آذرماه) برگزار می‌شود که فیلم مستند این کتاب نیز در این برنامه به نمایش گذاشته خواهد شد. «230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان» درباره تاریخچه تبلیغات در رسانه‌های مکتوب فارسی‌زبان در یک دوره 230 ساله تا دهه 50 هجری شمسی است.

۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا ۲۳۰ سال مستند ماکان مهرپویا

جلب اعتماد مشتری در تولید آگهی

ماکان مهرپویا - جلب اعتماد مشتری

3786-itok=FTGpE9F1

در تولید یک آگهی رابطه با مشتری همان‌قدر مهم است که خلاقیت و توانایی فروش محصول یا خدمات به مخاطب اهمیت دارد.

کانون توجه اصلی شما کمک به مشتری است تا به اهدافش دست یابد٬ اما ایجاد اعتمادی که او را  برای سپردن تولید سایر آگهی‌هایش در آینده به شما متقاعد کند هم جایگاه خود را دارد. فرقی نمی‌کند که بار اول است با این مشتری کار می کنید یا سال‌هاست به او خدمات ارایه می‌دهید. این سه نکته به شما کمک می‌کند تا رابطه بهتری با مشتری داشته باشید.

گوش کنید و سوال بپرسید

در تولید آگهی یک اصل وجود دارد و آن هم اینکه همه‌ی مالکان کسب و کار و مدیران عاشق حرف زدن درباره‌ی حرفه‌شان هستند. اولین دیدار شما با آنها باید برای جمع کردن اطلاعات باشد. ببینید که کسب و کارشان دقیقا چه چیزی است و چگونه آن را انجام می‌دهند. بعضی چیزها مستقیما به آگهی ارتباطی ندارند اما جزییات کوچک می‌توانند به شما در درک ذهنیات صاحب آگهی کمک کنند. از آن‌ها بپرسید که انتظار دارند که از آگهی چه چیزی نصیب‌شان شود. سوالاتی بپرسید که امکان دارد پرسش یک مشتری بالقوه از آن کسب و کار نیز باشد. کنجکاو باشید و به همه‌ی چیزهایی که مشتری می‌گوید گوش دهید تا او متقاعد شود که شما خود را بخشی از تیم وی می‌دانید و در موفقیت‌اش سهیم هستید.

بررسی دقیق شخصیت مشتری

درست است که کانون اصلی توجه شما یاری رساندن به مشتری برای رسیدن به اهدافش است اما باید مطمئن شوید چیزهایی که او خارج از پروسه‌ی تولید می‌خواهد نیز مهیا شود. اینجا باید در نقش یک تهیه‌کننده ظاهر شوید. اغلب این به معنای انعطاف پذیری شما نسبت به خویشن (ego) مشتری است. درخواهید یافت که بسیاری کسب و کارها بیشتر از اینکه برای رشد خود تبلیغ کنند٬ در واقع می‌خواهند پیامی را برای رقبای خود بفرستند یا در منطقه شهرتی برای خود دست و پا کنند. شاید این‌طور چیزها را را رک و راست به روی‌تان نیاورند٬ اما در نظر داشته باشید که بعید نیست ابعاد نهانی هم در این قضیه وجود داشته باشد. زمانی که آن‌ها را بهتر بشناسید قادر خواهید بود تا تصمیم بگیرید هنوز فضایی برای به چالش کشیدن‌شان وجود دارد یا دیگر باید سکوت اختیار کرد. برخی از مشتریان نسبت به ایده‌های شما و انتقاداتتان بسیار گشاده‌رو خواهند بود و برخی دیگر از شما خواهند خواست تا بدون سوال کاری را که می‌خواهند برای‌شان انجام دهید.

با اطمینان کار کنید

برای آنکه بهترین آگهی ممکن را به مشتری‌ها ارایه دهید٬ باید اعتمادشان را به‌دست آورید. هنگامی که قرار است مثلا درمورد مدت زمان نمایش  یک نوشته یا عصر گرافیکی روی تصاویر تصمیم بگیرید٬ بهتر است که آن‌ها به نظر شما اطمینان کنند تا اینکه با همسایه و راننده‌شان مشورت کنند. مشتری‌های جدید باید بدانند که شما باسابقه و متخصص هستید. لازم نیست چاخان کنید و یا با خودپسندی از خودتان سخن بگویید. معمولا صحبت کردن در مورد تجارب مشابه و نتایج حاصل‌ از آنها – خصوصا زمانی که به کسب و کار مشتری مربوط هستند – تجربه‌ی شما را اثبات خواهد کرد. به علاوه سعی کنید همیشه با بهره‌گرفتن از تکنولوژی تحسین آن‌ها را برانگیزید. وقتی به سر صحنه فیلمبرداری یا استودیوی تدوین می‌آیند تمام لوازم را روشن کنید. حتا همیشه تایم‌لاین یک پروژه‌ی تکمیل شده‌ را روی مانیتور باز نگه دارید تا نشان دهید که تجربه و تبحر کافی را در زمینه‌ی کارتان بیش از هر کس دیگری دارید.

با اجرای این سه نکته‌ی بسیار ساده٬ شما می‌توانید اعتماد مشتری را به دست آورید و آن را ارتقا بخشید. با این کارها خیال‌شان را از خروجی کار آسوده خواهید کرد. اگر خوش‌شانس باشید مشتری با کارهای بیشتری نزد شما بازخواهد گشت. آن‌وقت شما می‌توانید رابطه‌تان را با مشتری گسترش دهید. توانایی‌تان در ارایه تبلیغات موثر به او ارتقا می‌یابد و  سپس آن‌ها قلمرو‌شان را معتمدانه به شما واگذار خواهند کرد تا جادوی خود را اعمال کنید.

این متن ترجمه‌ای است از Mike Wilhelm is an Associate Editor at Videomaker.

ماکان مهرپویا

آگهی‌های تلویزیونی دوناتی

homer-simpson

آگهی‌های تلویونی دوناتی در حقیقت تمپلیت یا قالب‌های آماده‌ای برای یک آگهی تلویزیونی هستند. این آگهی‌ها تمام عناصر لازم برای تولید یک آگهی تلویزیونی را در خود جای می‌دهند اما محصول٬ قیمت یا لوگوی خاصی را معرفی نمی‌کنند.

چرا دونات؟

از سر طنازی و به دلیل خالی بودن وسط دونات این نام را به این گونه آگهی‌ها داده‌اند. همانطور که گفته شد این آگهی‌ها آغاز و پایان دارند اما میانه‌ی آن که در اصل معرفی محصول است خالی می‌ماند تا بعدا با محصول یا خدماتی مرتبط پر شود.

چرا آگهی‌های دوناتی؟

معمولا آگهی‌های تلویزیونی باکیفیت تولید گرانی دارند و همچنین زمان‌بر هستند. بسیاری از شبکه‌های تلویزیونی کوچک و محلی در جهان برای اینکه بتوانند فضای تبلیغات خود را بفروشند٬ این دسته از آگهی‌ها را پیشنهاد می‌کنند. در ایران کانون‌های تبلیغاتی کوچک و همچنین نمایندگان پخش آگهی در شبکه‌های استانی می‌توانند از این حربه برای گرفتن سفارش آگهی و فروختن فضای تبلیغاتی استفاده کنند. در این شرایط سود حاصل از تولید آگهی در مقابل پورسانت پخش قابل قیاس نیست.
تصور کنید تولید آگهی‌های دوناتی با تصاویر آرشیوی٬ تولید تمپلیت‌های آماده با تکنیک‌های موشن گرافیکز و شبیه به آن یا حتا ضبط تصاویر آماده و ارایه سریع آن به مشتری چه تاثیری در جذب آن‌ها خواهد داشت. برای مثال یک آگهی تلویزیونی از خانواده‌ای شاد که به پیک نیک آمده‌اند و فضایی خالی برای لوگو و نریشنی که می‌تواند متعلق به یک بانک٬ بیمه٬ مرکز درمانی٬ محصولات ارگانیک٬ فروش اقساطی ملک و… باشد. یا مثلا تمپلیت آماده‌‌ای در فضای انیمیشن که جاهای خالی‌ای برای فیلم‌ها٬ تصاویر و نوشته‌ها دارد و مشتری‌ای که برای فروش محصولاتش عجله دارد می‌تواند در چند ساعت نسخه‌‌ای از آن را که برای وی شخصی سازی شده دریافت کند.
چند سال پیش آگهی‌ای متعلق به یک فروشگاه فرش دستباف در مرکز یکی از استان‌ها را دیدم که باعث حیرت بود. برای سرعت بخشیدن به تولید و بستن قرارداد پخش٬ تعدادی عکس غیر حرفه‌ای که حتا تاریخ و ساعت روی عکس‌ها دیده می‌شد در کنار هم ردیف شده بودند. مشتری هم که عجله داشت با دلخوری قرارداد را امضا کرده بود ولی به دلیل ضعف تولید و عدم استقبال از آن٬ در میانه‌ی راه و به اجبار  جلوی ضرر بیشتر را گرفته و پخش را متوقف کرد. حال آن‌که اگر نماینده‌ی پخش چند آگهی دوناتی در رابطه با فرش‌ سفارش داده بود می‌توانست به سرعت آگهی‌ مورد نظر مشتری را به شکلی موجه و تمیز ارایه کند و بقیه‌ی آگهی‌ها را به‌علاوه‌ی فضای تبلیغاتی شبکه استانی به فرش‌فروشی‌های رقیب بفروشد. آن هم در استانی که یکی از قطب‌های تولید و فروش فرش در ایران است.

کاربرد دیگر آگهی‌های دوناتی تولید آگهی‌های مناسبتی و فرهنگی است. مثلا آگهی تبریک اعیاد٬ تسلیت ایام سوگواری٬ نوروز٬ شب یلدا٬ بازگشایی مدارس٬ ماه رمضان٬ ایام ملی و حتا فیلم‌های کوتاهی با موضوعات اخلاقی و فرهنگی.

این را هم بگویم که بدیهی است که قرار نیست آگهی‌های دوناتی در یک کمپین تبلیغاتی که با داده‌های مشخصی  همراه است٬ نقشی ایفا کنند. بلکه بازار هدف دقیقا صنایع و خدمات خرد را شامل می‌شود. هرچند کم دیده نشده آگهی‌هایی که مثلا برای یک اپراتور موبایل تولید شده‌اند اما در نهایت سر از یک بانک درمی‌آورند!

با سفارش مجموعه‌ای از آگهی‌های تلویزیونی دوناتی٬ آژانس/کانون تبلیغاتی/نماینده شبکه‌های استانی/شبکه‌های خصوصی/بازاریاب خبره می‌تواند مجموعه‌ای از تمپلیت‌های آماده در سبک‌های مختلف و تکنیک‌های گوناگون  که قابل ادیت هم هستند را برای ارایه به مشتریان کوچک در اختیار داشته باشد. آگهی‌هایی که تولیدی ارزان دارند و کاربردی هستند.

در فضای پر رقابت کانون‌های تبلیغاتی کوچک٬ حفره‌های دوناتی که می‌توان به سرعت و بارها با نام خدمات و محصولات گوناگون پر کرد جزو ملزومات کمتر دیده شده به شمار می‌روند.

و اما برای اطلاعات بیشتر و گپ و گفت در این مورد می‌توانید با من تماس بگیرید!

همه‌ی رنگ‌ها – گزیده‌هایی از خاطرات ورتوف ۱۹۴۴ – ۱۹۳۹

زیگا ورتوف ماکان مهرپویا

(این متن ترجمه‌ای است از مقاله‌ی: all kinds of colours، نشریه‌ی DOX، شماره ۸۶، تابستان ۲۰۱۰ ؛ ترجمه‌ای برای علی اصغر آگه‌بنایی که برایم نماد استقامت در برابر سختی‌های فیلمسازی در ایران است.)

۲۴ اکتبر ۱۹۳۹

معمولا این‌طور است که کارگردان یکی از سناریو‌هایی را که استودیو پیشنهاد کرده انتخاب می‌کند.

در مورد من عکس این صادق است. یکی پس از دیگری پیشنهاد می‌دهم و تابه‌حال استودیو هیچ چیزی را مطرح نکرده است. مثل این است که آن پایین پایین ایستاده باشم. جلوی اولین پله. اما کسی که مسوول پله است مرا به عقب هل دهد و بپرسد: «فکر می‌کنی داری کجا می‌ری؟»

من آرشه را نشانش می‌دهم و می‌گویم که ویالونم آن بالاست. «خب با ویالونت می‌خوای چی بزنی؟ بهمون بگو، برامون تشریحش کن. ما درباره‌اش تصمیم می‌گیریم، اصلاحش می‌کنیم، بهش اضافه می‌کنیم، با پله‌های دیگه درموردش تصمیم‌گیری می‌کنیم و بعد یا ردش می‌کنیم و یا اونو می‌پذیریم.»

می‌گویم که آهنگساز منم. و نه با کلمات که با نت‌ها آهنگسازی می‌کنم. بعد بهم می‌گویند که خودم را ناراحت نکنم. و آرشه‌ی ویالونم را ازم می‌گیرند.

برگشت و تا صبح خوابید. و مثل همیشه درحالی‌که تصمیمش را گرفته بود بیدار شد. می‌خواست لباس بپوشد، به استودیو برود تا همان روز با فیلم‌بردارش جیم بزنند و به سفر بروند. یا می‌خواست که با فیلمنامه‌نویس‌اش بنشیند و تا وقتی که بتواند ویالونش‌ را هر چه سریع‌تر پس بگیرد، فکر‌هایش را به او بگوید تا آن‌طور که می‌خواهد روی کاغذ بیایند. وگرنه به زودی نواختن آن از یادش می‌رفت.

و مثل همیشه، در راه استودیو شک به جانش افتاده بود. نه درباره‌ی خلاقیتش؛ که درباره‌ی سازمان. دارد از پله‌های کارخانه بالا می‌رود، وارد دفتر مدیر می‌شود، با شوق و ذوق موضوع را پیشنهاد می‌کند… و هیچ بله و نه‌ای در پاسخ نمی‌گیرد. و درحالی که هنوز لبخند شک‌برانگیز مدیر – مردی که «در همه‌ی حالات مراقب است» – بر ذهنش نقش بسته، در خیابان لخ‌لخ کنان راه می‌رود و به خودش  به خاطر نداشتن لیاقت زندگی، ناتوانی در معرفی کار خود، بی‌فایدگی‌اش در تاکتیک‌ها و مانورها، بی‌لیاقتی‌اش در گسترش دادن تمام روش‌ها برای دریافت حکم انجام یک کار خلاق ناچیز – کاری که از دست هر تکنسینی برمی‌آید –  فحش می‌دهد.

۲۵ دسامبر ۱۹۳۹

چطور می‌شود کسی کاری را انتخاب کند که این همه از آن متنفر است؟

ساکوف یکی از طرح‌های من را پذیرفت. گفت: «ازش استفاده می‌کنیم. از یک جاهاییش خوشم اومده. اما در چند روز آینده مزاحم نشو. مشغول ارزیابی چند فیلم خواهم بود. سال داره تموم می‌شه. و دیگه هیچ طرح و برنامه‌ای ننویس. کافیه.»

اما من نمی‌توانم. می‌نویسم – و بعد هرچه را که تازه نوشته‌ام پاره می‌کنم.

بعضی وقت‌ها نابودش نمی‌کنم. اما همه‌اش بیهوده است. من کارگردانم و آنها باید به من سناریو بدهند.

و من روز و شب فکر می‌کنم. و نمی‌توانم تصمیم بگیرم. چرا نمی‌توانم تصمیم بگیرم؟ برای این‌که که در تصمیم‌گیری نقشی ندارم.

سارکوف می‌گوید: «تو کاری رو می‌کنی که ازت خواستن.»

اما به من هیچ نمی‌گوید.

لنین می‌گوید کسی باید درباره‌ی چیزی بنویسد که آن چیز را درست بشناسد. پس پیشنهاد کردم اجازه دهند تا فیلمی درباره‌ی شهرم «بیالیستوک» (۱) بسازم. سارکوف گفت: «نه، ما در نظر داریم بهت حکم بدیم که بری و گزارشی از کارپاتی‌ها تهیه کنی». به عبارتی، درباره‌ی جایی که من با آن آشنا نیستم.

گزارش دادن از شهری که در آن به دنیا آمده‌ام و بزرگ شده‌ام چقدر می‌تواند پربهره‌تر و جذاب‌تر باشد؟ اما سارکوف تهدید می‌کند: «یا کاری که بهت گفتن رو انجام می‌دی یا دیگه فیلم کار نخواهی کرد.» فکر نمی‌کنم که منظورش فقط ترساندن من باشد.

به‌تدریج همه چیز واضح‌تر می‌شود. سارکوف گفت: استودیو نمی‌تواند ریسک کند. می‌توانی برای گزارش عملکرد سالیانه‌مان فیلمی گزارشی بسازی، اما فیلم بلند خیر.

آیا این به این معناست که هرکاری که تا به حال انجام داده‌ام بیهوده بوده است؟

قبلا یک جور هدایت می‌کرد، امروز جور دیگر. برای هر ویالونیستی صدها رهبر ارکستر وجود دارد.

۱۹۴۴:

یک حرفه‌ای مسوولیت فیلم مستند را برعهده گرفته است. مردی خلاق، فیلمسازی بزرگ. فقط برای اثبات این قضیه، ارزش دارد که بروی و «زمین بزرگ» (۲) را تماشا کنی. اولین بار است که چنین چیزی در فیلم مستند روی داده است. هر علاقمندی به مستندی پیش خودش فکر می‌کند: چطور می‌توانیم رفیق گراسیموف (۳) را برای راه‌اندازی دوباره‌ی فیلم مستند کمک کنیم؟

من نیز درباره‌اش فکر می‌کنم.

می‌توانم چیز مناسبی را پیشنهاد کنم؟ هرچه باشد من اُمُلم. اغلب می‌شنوم که درباره‌ام این‌طور می‌گویند.

اولین باری که این را شنیدم ده سال بعد از تولدم بود. وقتی نوشتن رمان‌های خارق‌العاده درباره زندگی سرخ‌پوست‌ها (تحت تاثیر امار، کوپر و ماین رید) (۴) را رها کردم تا به جای آن داستان‌ علمی عامه‌پسند «شکار نهنگ» را بنویسم، یک هم‌مدرسه‌ای که علیه سبک و کارهای آماده‌ام جبهه گرفته بود، به من گفت «تو اُمُلی!»

سال‌ها بعد، وقتی فیلم می‌ساختم و راهم را از فیلم صامت به فیلم ناطق عوض کرده بودم، پروفسورها و منتقدان به من گفتند: «تو املی! فیلم ناطق پایانی بر سینمای مستند است. ضبط صدا فقط در استودیوهای بسته و عایق‌دار میسر می‌شود.»

پاسخم به آنها این بود که با اولین دوربین ناطق به منطقه‌ی دونباس سفر کنم، که صدایش از بلند هم بلندتر بود. من با نقد مشتاقانه‌ی چاپلین جوابشان را دادم: «پروفسورها باید به جای بحث با ورتوف از او یاد بگیرند. این بهترین سمفونی‌ای است که تا به حال شنیده‌ام.»

وقتی سه آواز لنین (Tri Pensi O Lenine) را ساختم به من گفتند «تو املی! هیچ کس به تماشای فیلم نخواهد رفت. شاید تو مبدع فیلم مستند باشی، اما این پایان است، بن بست.» پاسخشان در قالب صدها مقاله و نامه، جایزه‌ی اول مسابقات بین‌المللی و هربرت ولز داده شد. (۵)

سه آواز لنین اعلامیه‌ی قهرمانانه‌ای درباره‌ی کار است.

اگر بالاخره کسی موفق شد که فیلم را سرکوب کند، اگر کسی نتوانست فیلم را ببیند، دیگر چیزی برای تکذیب این که “ورتوف امل است” وجود نداشت.

این همان‌چیزی است که برای لالایی (Kolybelnaja) و کم و بیش دیگر فیلم‌های شناخته شده‌ی من اتفاق افتاد…

حتما” پیر شده‌ام. اما نه آن‌قدر که خلاقیتم را شامل شود. بیشتر زمانی خودش را نشان می‌دهد که دارم برای تمی جذاب، شرایط کاری متعارف و جایگاهی مساوی در تولید می‌جنگم.

وقتی می‌بینم که از انقلاب اکتبر به این طرف مستند می‌ساخته‌ام، تعجب می‌کنم که مجبور شده‌ام تمام فیلم‌های بزرگم را به جای استودیوهای مستند در استودیوهای داستانی بسازم .

وقتی که سعی می‌کنم به رفیق گراسیموف کمک کنم این موضوع را به خودم یادآوری می‌کنم و به این نتیجه می‌رسم که بزرگترین خطرها در “همچنان‌که‌های” در پس این و آن نقاب نهفته است.

موقعیت رفیق گراسیموف بسیار دشوار است. ناخوشی‌ها دارند گسترش می‌یابند. خو کردن به “همچنان‌که‌ها” وحشتناک است. خو گرفتن به پیشرفت آسان، چیدن راحت سیب‌ها و موضوعات امیدبخش جامعه وحشتناک است. چون سرانجام چه نفعی حاصل خواهد شد؟  همان‌طور که به تازگی کاپیزای عضو فرهنگستان گفته است: ” نتیجه‌ای که می‌گیریم آن است که ظاهرا” انسانی که سیب را می‌چیند، مهم‌ترین کار را انجام داده است، درحالی‌که در حقیقت شخصی که درخت سیب را کاشته، سیب را به‌وجود آورده است.” (۶) این هسته‌ی قضیه است. نقش قطعی توسط کسی بازی می‌شود که کاشته، نه آن شخصی که چیده است. آنها به جای سخن‌رانانی شجاع، باغبانانی دلیر هستند. با چشمانی ترسان اما دستانی بی‌باک. در زندگی روزمره خجالتی هستند ولی در عین حال در فعالیت خلاق‌شان دلاورند. هیچ «منطق ترسی» نمی‌شناسند. چرا مهارت فیلم‌بردار «سینما-چشم»، مهارت کافمن، ناپدید شد؟ به دلیل بزدلی روشنفکرانه. نه از ناحیه‌ی فیلمبردار، بلکه از طرف رؤسا. از تغییر به هرقیمتی بپرهیزید. آخرین بقایای ترس دوران منحله‌ی انجمن نویسندگان پرولتار روسی (RAPP).

یک پیش‌داوری:

یک چیز بدوی.

باغبانی این‌ها را به من گفت: او یک درخت سیب وحشی‌ را در مکانی ویران و متروک کاشت. گونه‌های متنوعی را به درخت وحشی قلمه کرد. نهری حفر کرد تا آب را از راهی دور به درخت برساند. خاک را تغییر داد. از شکوفه گرده‌افشانی کرد. درخت را آب داد. قلمه‌اش کرد. هرس‌اش کرد. پیوندش زد. هزاران تجربه روی آن انجام داد. اشتباه‌هایی کرد و به موفقیت‌هایی رسید. دورش حصار کشید. از درخت دربرابر باد و سرما حفاظت کرد. تمام انرژی‌اش، سلامت‌اش، روزها و شب‌هایش را به درخت سیب ایثار کرد. زن و دوستانش را در برابر این از خودگذشتی از دست داد.

و درخت سیب عشق او را جبران کرد. از تمام رنگ‌ها شکوفه داد. بر شاخه‌هایش بیشتر از پنجاه گونه سیب عالی رویید. باغبانان تمام روستاها و مردم شروع به نشان دادن علاقه به درخت سیب کردند. آمدند تا آن تجربه را به‌دست آورند.

روزی مردمانی خوش صحبت به نزد باغبان آمدند. زیبا سخن می‌گفتند. چندان مبادی آداب نبودند. علی‌الخصوص خلاق نبودند. کمی بیش از حد “کارآمد” بودند. پرسیدند: “چرا؟” چرا این همه آزمایش؟ اینجا که آزمایشگاه نیست.

چرا این همه گونه‌های مختلف؟ این کار برآورد و حسابداری را سخت‌تر می‌کند.

چرا این همه سیب‌های زیبا؟ اینجا که گالری ترتجاکوف نیست.

چرا سیب‌ها بخصوص‌اند؟ باید به گونه‌هایی که آزمایش‌‌شان را پس داده‌اند بچسبیم: بی سر و صدا دست بردار!

باغبان تمام سعی‌اش را به کار بسته بود تا توضیح دهد و خیلی چیزها را اثبات کند. اما نمی‌توانست به اندازه‌ی کافی زیبا سخن بگوید. وقتی که دیگر از تکرار خود خسته شد، پاسخش به «چرا؟» مختصر و مفید این بود: «چرا نه؟».

استادان فصاحت پیروز شدند. آنهایی که خیلی خلاق نبودند اما «کارآمد» بودند. باغبان را کنار زدند و روی یک راه حل کار کردند. به‌طورکلی خلع یدش کردند. تعداد گونه‌های سیب را کمتر کردند. این‌طوری مشکل کمتری وجود داشت. هرچقدر که گونه‌ها را کمتر کردند، مشکلات هم کمتر شد. در نهایت فقط یک گونه باقی ماند. کاملا” بدون رنگ. (استثنائاتی وجود داشت، آن هم برای اثبات تغییرات انجام شده.) دستیابی به هدف به شدت رشد صعودی پیدا کرد، زیرا سیب‌ها را می‌شد در دسته‌ها داخل و خارج «راضی کننده»، «خوب» و «عالی» قرار داد. اما همه‌ی آنها متعلق به گونه‌ی نامعلومی بودند که توسط گزینش‌گر گونه‌ها ساخته شده بود. مصرف کننده دست کم گرفته شده بود: «یک پرنده‌ی کور هرچیزی را دانه می‌پندارد.»

هرچند نه مصرف‌کننده، بلکه این تهیه‌کنندگان حاضر جواب، کور بودند. اما برای «یک زندگی طولانی و لذت‌بخش» این راه آسان‌تری بود. «همچنانکه‌‌ها» برنده شدند. اما «همچنانکه» دروغی بیش نیست. به پایان بردن «صوری» هدف به معنی تکمیل نکردن آن است. کار صوری. اشتیاق صوری. خلاقیت صوری. نوع‌دوستی صوری. آمار بالای صوری. توزیع بهره و ثروت عادلانه‌ی صوری.

باغبان هم امل نیست.

اگر بخواهیم از تغییرات «همچنانکه‌ای» چیزها جلوگیری کنیم، باید به جای سخنرانی‌های قشنگ به اصلاح درخت سیب و اصالت و گونه‌های میوه‌های قبلا تولید شده‌ی آن بپردازیم.

این نقطه‌ی شروع است.

هیچ معجزه‌ای از سوی آسمان‌ها سرایز نخواهد شد. درخت سیب باید رشد کند.

سیب از سقف یا آسمان سقوط نمی‌کند. آنها روی درخت سیب، رشد می‌کنند. این چیزی‌ است که باغبان به من گفت. به نظرم اصلا” اشتباه نمی‌کند.

—————————————————————-

(۱)   محل تولد ورتوف، که در آن زمان در پی توافقی بین آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی به شوروی پیوسته بود.

(۲)   Bolshaja Semlja (زمین بزرگ)، فیلم داستانی‌ای است که براساس مشاهدات دقیق اجتماعی ساخته شده است. فیلم درباره‌ی زنی روستایی ساکن اورال است که زندگی تازه‌ای را به عنوان کارگر شروع می‌کند، و همچنین درباره‌ی رییس مجموعه‌ی صنعتی‌ای که تخلیه شده و در جای جدیدی دوباره بنا می‌شود.

(۳)  سرگئی آ. گراسیموف، کارگردان، بازیگر و نویسنده‌ی فیلمنامه. عضو  کمپانی فیلم FEKS در اوایل دهه ۲۰٫ مسؤول استودیوی فیلم مستند از ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶٫ پس از نتیجه‌گیری کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست در می ۱۹۴۴ مبنی بر ضعف در سینمای مستند، تعدادی از فیلمسازان سینمای داستانی به مستندسازی روی‌ آوردند. (از جمله جی. رایزمن، اس. یوتکویچ، آی. شفیز و آ. سارچی.)

(۴)  گوستاو امار (اولیویه گلو) (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، نویسنده‌ی فرانسوی ماجراجو و جهانگرد؛ جیمز فنی‌مور کوپر (۱۷۸۹-۱۸۵۱)، نوولیست آمریکایی؛ توماس ماین‌رید (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، نویسنده‌ی انگلیسی.

(۵)  در آگوست ۱۹۳۴ بخش‌هایی از فیلم در نمایشگاه ونیز نمایش داده شد. فیلم جایزه‌ی بهترین فیلم دوسالانه را از آن خود کرد که مجموعا به فیلم‌هایی از اتحاد جماهیر شوروی اهدا شد.

(۶)  پیوتر ال. کاپیزا: تجربه experiment، چاپ مسکو ۱۹۸۰، صفحه ۱۵۳؛ کاپیزا فیزیک‌دان برجسته‌ی شوروی بود. وی به اتحاد جماهیر شوروی فراخوانده شد تا مسؤولیت انستیتوی فیزیک نظری را برعهده بگیرد. وی به دلیل ممانعت از کار بر روی برنامه‌ی بمب اتمی شوروی در ۱۹۴۶ از این شغل کنار گذاشته شد. در ۱۹۵۴ از وی اعاده‌ی حیثیت شد و جایزه نوبل فیزیک را در ۱۹۷۸ از آن خود کرد.

ترجمه ماکان مهرپویا

* این مطلب پیش از این در سایت ومستند و پس از آن در پایگاه انسان‌شناسی و فرهنگ منتشر شده است.